*قدیما هم آش دهن سوزی نبود.ولی الان دوران مزخرفیه. فقط برای همینه که دوران کودکی جالب به نظر می رسه... چون هم بدی ها کم تر بودند و هم عقل ما بهشون نمی رسید که عمیق درکشون کنیم.روحمون خسته شده از این همه خبر بد. اگر فراموشی وطن جزء لاینفک مهاجرت می بود حتما مهاجرت می کردم.ولی وقتی می دونم هر جای دنیا هم باشم بازم برای اینجا غصه می خورم و حسرت می کشم به نظرم خیلی فایده ای نداره. *راستش دوران وحشتناکیه. اخبار روز ملی و جهانی یک طرف... خانواده و اقوام یک طرف.قدیم همه جوون بودن، همش عروسی داشتیم، مهمونی داشتیم، مسافرت دسته جمعی و چهارشنبه سوری و... داشتیم.الان فقط مریضی و مریض داری و افراد پیر و خسته ای که از زوال حالشون برای هم تعریف می کنند. چقدر آدم از بین مون رفته. چقدر همه مهاجرت کردند. چقدر تنها شدیم. چقدر ترسناکه دیدن عاقبت آدم ها. اونایی که جوونی هاشون اون همه باحال بودن و همه رو می خندوندند، امروز یا با شستشوی مغزی زندگی شون عوض شده، یا آدم های بی چاره ای شده ند که آدم دلش کباب می شه. با وحشت از خودم می پرسم یعنی فلانی همون آدمه؟ همون آدم با استعداد و توانایی که قدیم می شناختیم؟! چرا امروز به این وضع درومده؟مریض، افسرده،بازنده. یعنی آخر و عاقبت ما هم همین طور می شه؟! یعنی یه روز امیدهای ما هم این جوری ناامید می شه؟! انگار وضع دیگران یک آینه ی منحوسه که آیند گربه ی ایرانی...
ادامه مطلبما را در سایت گربه ی ایرانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : persian-cat1386o بازدید : 43 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:11